النا جونالنا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

النا همه زندگی من

یکی یدونه مامانی

دیروز با النا و باباش رفتیم نمایشگاه بازی و سرگرمی کودک و نوجوان که تو بوستان گفتگو بود.چون روز آخرش بود خیلی شلوغ بود ولی بد نبود.     برای دیدن بقیه عکسها برید ادامه مطلب     3طبقه بود.تو طبقه بالا یه سری از این عمو ها و خاله ها برنامه اجرا میکردن ولی خب چون خیلی شلوغ بود النا رفت روی شونه باباش تا بتونه از اون بالا یه چیزهائی ببینه.اینجا همونجاست:     اینجا هم که داره با تعجب به جائی نگاه میکنه دست باباشو گرفته و من هرچی صداش میکنم به دوربین نگاه نمیکنه.همه جا رو خیلی قشنگ تزئین کرده بودند.اینجا که النا وایساده پر از بادکنک بود.   اینا عروسکهای مثلستانه که...
21 دی 1392

خمیر بازی

النا اینجا داره با خمیر بازی جدیدش بازی میکنه.داره خرگوش درست میکنه.   به منم میگه مامان و باباشو درست کنم. همین که خمیر رو گرفت همه رنگهاشو قاطی هم کرد و یه رنگ تقریبآ بنفشی به دست اومد.   لباتو قربون که باهاشون اونجوری تمرکز کردی. ...
19 دی 1392

مهمونی

جمعه هفته پیش میخواستیم بریم خونه عمه النا که تازه خونه خریده و ما میخواستیم بریم دیدن خونش. اینجا هم داشتم خونه مامان جون فاطمه آماده اش میکردم.خاله فرشته هم موهای النا رو اینجوری بافته.     توضیحش تو ادامه مطلبه براش یه آهنگ گذاشته که النا نگاه کنه و تکون نخوره تا اون بتونه کارشو بکنه.         اینم عکسش از پشت سر   البته بگم که تا آخر شب چیزی ازش باقی نموند. اون لباسهایی هم که تو عکس مشخصه لباسای الناست. ...
17 دی 1392

دامپزشک بازی

3-4 روز پیش برای النا یه سری کتابهای جدید خریدم به اسم خاله بازی.که هر سری به خاطر یه کار خوب بهش جایزه بدم.   اولین کتابی که بهش دادم کتاب "پوری دامپزشک میشود" هست. از اون روز النا هم دامپزشک شده و یه سره داره این بازی رو میکنه.اینم عکساش: تمام عروسک هاش(حیوون ها) رو میچینه روی تختش و یه صندلی هم گذاشته که بیماراش رو روی اون معاینه میکنه. و توی کالسکه اش هم وسایل پزشکیش رو گذاشته.البته بهم گفته یه دونه از چرخ هایی که مخصوص بیمارستان هاست(عکسش توی کتابش هست) هم براش بگیرم.     اینم وسایل پزشکی داخل چرخش   اینجا هم که داره به کیتیش آمپول میزنه.   این...
17 دی 1392

موهای النا جـــــــــــونم

اینجا میخواستیم بریم خونه مامان جون النا که من گل سر بنفش آوردم بزنم به موهای النا.النا جونم گفت من که لباسم آبیه باید گل سر آبی هم بزنی به موهام.اینم النا با گل سر آبیش:       چندتائیش هم تو ادامه مطلبه البته من گل سر آبی و سفید زدم به سرش.(گل سرش شیری رنگه که تو عکس انگار زرده)       فقط داشت حرف میزد.بهش گفتم یه دقیقه به ساعت نگاه کن تا من عکستو بندازم.اینجا هم به حرفم گوش کرده.ولی زیر چشمی به من نگا میکنه. ...
17 دی 1392

پارک

دیروز با النا و مامان جونش رفتیم پارک نزدیک خونه مامان جون.هوا آفتابی بود ولی یه کم خنک بود.نزدیک ساعت 1 ظهر رفتیم.هیچکس تو پارک نبود.یه یک ساعتی بازی کرد.نزدیکهای اومدنمون یه دختر بچه هم اومد که النا حسابی خوشحال شد و کلی با هم بازی کردن.اسمش هم مهرسا بود.     اینم پارک رفتن النا به روایت تصویر   .همیشه اول سرسره ,بعد الاکلنگ ,بعد از اون چرخ و فلک ,و آخر سر هم تاب بازی میکنه اینجا میخواد سوار سرسره بشه:   بقیه شون تو ادامه مطلبه اینم بالای سرسره   اینجا داره تصمیم میگیره کدوم سرسره رو سوار بشه     اینم روی سرسره       &...
15 دی 1392

النا و موبایل بازی

این عکسا مال دیشبه که النا خونه مامان جونش بود و داشت با گوشی آرمان بازی میکرد.         اون دستهایی هم که تو عکس معلومه دست آرمان و آیداست که دارن بهش یاد میدن. ...
11 دی 1392

کلاه جدید النا

اینم النا جونم با کلاه جدیدش که مامانش به کمک مامان جون بافته.     عــــاشـــــــــــــــقشم.   بقیه ادامه مطلب اینم پشت کلاه     از نماهای مختلف     قربونت برم که هرچی میپوشی بهت میاد. ...
8 دی 1392

النا و لیوان جدیدش

این لیوان رو عمه برای النا گرفته.النا هم روزای اول اصلآ ولش نمیکرد.دائمآ میگفت توش براش آب بریزم.یه دونه هم برای کیتی خریده.   اینجا داره با لیوانش آب میخوره و با مامان جون تلفنی صحبت میکنه.       ...
8 دی 1392