غیبت
سلام خدمت همه ی دوستای خوبم.
بعد از یک ماه غیبت به خاطر امتحانای مامانی دوباره برگشتیم با دست پر.
در ضمن ماه رمضان رو هم به همه ی دوستان تبریک میگم و التماس دعا دارم ازشون.
این عکسهای النا مال قبل از امتحانای منه.ولی خب وقت نکرده بودم بذارمشون تو وبلاگش.
مادربزرگ النا داشت میرفت مشهد و ما رفته بودیم برسونیمشون ایستگاه قطار.
لطفآ برید ادامه مطلب
ساعت 12 شب بلیط داشتن.ما از ساعت 11-11 و نیم رفتیم راه آهن و النا که خیلی ذوق میکرد که قطارا رو میبینه فقط اونجاها رو میگشت و اصلآ نمیومد بشینه.
گلی که دستشه رو آورد داد به من گفت مامانی اینو برای شما آوردم.منم بهش گفت نباید گلو میکندی.النا جونم هم گفت که نکنده .توی باغچه بوده.مثل اینکه قبلآ یکی اونو کنده بوده و انداخته بوده اونجا.
قربون دختر مهربون و حرف گوش کنم برم.
اینجا هم که بالاخره قطار اومد و ما برگشتیم خونه.البته ساعت حدودآ 12 و نیم-1 بود که قطاره اومد.
و اینطوری بود که النا برای اولین بار قطار رو از نزدیک دید.البته قبلآ 2 بار دیگه هم اومده بودیم ایستگاه قطار تا مامان بزرگاش رو راه بندازیم ولی النا کوچیکتر بود (یکی دو ساله بود)و انقدر هم ذوق نمیکرد.