مسافرت
2-3 هفته پیش یه مسافرت کوتاه داشتیم به شمال.روستایی به اسم گاو کول.خیلی زیبا بود.
با خاله ها و مامان جون فاطمه و باباجون رفتیم.
دختر سحر خیزم قبل از طلوع آفتاب بیدار شد که بره بیرون رو ببینه.
خانومای روستا داشتن گاو ها رو میدوشیدن.بعد هم یه وانت اومد در تک تک خونه های روستا و خانومارو سوار کرد و برد سر کار.
اون روزی که ما اونجا بودیم عروسی یکی از اهالی روستا بود.خیلی جالب بود یه پلاکارد زده بودن دم درشون که ورود مهمونای خانواده ی عروس و دوماد رو تبریک گفته بود.عروسیشون هم ظهر بود.
یواش یواش آفتاب در اومد.البته هوا یکم ابری بود.
اینم دختر خوشحال من
بعد از صبحانه ی لذیذ حاضر شدیم که بریم دریا
عینک دودی اش هم خودش زده.
اینجا هم تو ماشین خاله فرشته داشت براش ضد آفتاب میزد
لب دریا دختر سوسول من از اینکه ماسه های ساحل رفته بود تو دمپاییش اصلآ خوشش نیومد.
اینجا داره غر میزنه.
بالاخره با عمو رضا رفت تو دریا ولی دیگه بیرون آوردنش مکافات داشت...
فقط میگفت منو ول کنید تنهایی برم وسط دریا
عمو پوریا براش ازین سطل های ماسه بازی خرید ولی النا با اینکه خودش دستورشو داده بود خیلی باهاش بازی نکرد.اصلآ وقت نشد که بازی کنه چون از تو دریا بیرون نمیومد.به زور آوردیمش بیرون.
خدا خیلی ما رو دوست داشت البته بهتره بگم "النا" رو.چون هوا یکم ابری بود و آفتاب نبود که اذیت بشیم.
با این حال بازم یکم پوست النا جونم سوخت.
بعد از اینکه از دریا برگشتیم من النا رو حموم کردم.
بعد هم رفتیم جنگل و ناهار رو اونجا درست کردیم و خوردیم.
مسافرت 2 روزه ی ما با اینکه خیلی کوتاه بود ولی میتونم بگم یکی از بهترین مسافرتهامون بود.