روز کودک
کودکان ، از تمام ستاره ها و پرنده ها به آسمان نزدیک ترند .
روزت مبارک عزیز دلم
ادامه مطلب رو بخونید لطفآ...
البته من اون روز کلاس داشتم ولی بعد از کلاسم که ساعت 9 شب بود به بابایی گفتم که بریم برای النا جونم یه هدیه بگیریم.
مغازه هه دیگه داشت میبست.منم این ماهیگیری رو انتخاب کردم که چند روز پیش توی یکی از فیلما دو تا بچه داشتن باهاش بازی میکردن و النا خیلی خوشش اومده بود.
واقــــــــــــــعآ النا از دیدنش خیلی ذوق کرد.
یه جورایی هماهنگی بین دست و چشمه.
بعضی وقتها هم میخواد تقلب کنه با دست دیگه اش قلابو میذاره تو دهن ماهی ها.
این خنده هایی که طعم عسل می دهند و قلب آسمان را آب می کنند ، ای کاش همیشه در چهره ات باقی بمانند.
روز 4 شنبه النا خونه ی مامان جون فاطمه بود که یه مهمون کوچولو هم داشتن.نوه ی دوست مامان جون (عرفان جون) که با مامان بزرگش اومده اونجا.حسابی با النا بازی کردن.آقا عرفان 5 سالش بود.
یکی از ساز دهنی های النا رو با خودش برد.گفت که برات میارم.ساز دهنیه رو میذاشت تو جیبش که کسی نبینه.تو عکس هم دستشه.
بهش گفتم اگه چیزی رو میخوای باید از صاحبش اجازه بگیری.اونم از النا اجازه گرفت.النا هم بهش اجازه داد.
قربون دختر مهربونم برم.
روز جمعه النا برای اولین بار رفت استخر که خیلی بهمون خوش گذشت.
بعدش هم رفتیم باغ.تا شب هم اونجا بودیم.بعد از ظهر یه کم هوا خنک شد.
اینجا هم تازه از خواب ظهر پاشده و دلش نمیخواست ازش عکس بندازم.