پارک
دیروز با النا و مامان جونش رفتیم پارک نزدیک خونه مامان جون.هوا آفتابی بود ولی یه کم خنک بود.نزدیک ساعت 1 ظهر رفتیم.هیچکس تو پارک نبود.یه یک ساعتی بازی کرد.نزدیکهای اومدنمون یه دختر بچه هم اومد که النا حسابی خوشحال شد و کلی با هم بازی کردن.اسمش هم مهرسا بود.
اینم پارک رفتن النا به روایت تصویر
.همیشه اول سرسره ,بعد الاکلنگ ,بعد از اون چرخ و فلک ,و آخر سر هم تاب بازی میکنه
اینجا میخواد سوار سرسره بشه:
بقیه شون تو ادامه مطلبه
اینم بالای سرسره
اینجا داره تصمیم میگیره کدوم سرسره رو سوار بشه
اینم روی سرسره
مامان قربون اون خنده از ته دلت بره
اینجا هم داره با عجله میره به سمت الاکلنگ:
اینجا هم سوار الاکلنگ شده
بچه ام هیچکس هم نبود باهاش بازی کنه, تنهایی سوار شده بود.
اینم چرخ و فلک
ای شیطون
اینم که تاب بازی
قربون اون لپات برم که از سرما سرخ شده
روی اون یکی تاب, کیتی رو گذاشته بود و به من میگفت هولش بدم.
آخر سر هم به زور اومدیم خونه.اصلآ دلش نمیخواست از دوستش جدا بشه.باباجونش اومد دنبالمون و تا خونه روی شونه هاش بود.