النا جونالنا جون، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

النا همه زندگی من

سیزده بدر 1393

       النا و دختر عموش سما که خیلی همدیگه رو دوست دارن       اینم النا و سما و آیدا(دختر عمه ی النا) که اونم خیلی دوست داره       اینم النا و سما و مریم(دختر عموی خودم)       اینجا النا چمن ها رو میکند تا بریزه رو سر سما     بازم النا و سما       اینم النا و سارینا(دختر دختر خاله ام)     النا کلآ عاشق بچه هاست.     اینجا هم ولو شده بود رو زمین و چمن ها رو میکند     و...
14 ارديبهشت 1393

عکس های عید 93

اینا یه سری از عکسهای عید 93 الناست که با اینکه دیر شده ولی میذارمشون.   النا جونم در کنار سفره ی 7 سینمون.           روز اول عید تولد خاله فرشته بود که ما خونه ی مامان جون جمع شدیم تا بهش تولدشو تبریک بگیم.النا با کیک خاله فرشته.         اینجا هم مغازه ی دوست باباییه که النا داره 7 سینشو نگاه میکنه و نام میبره.       ...
14 ارديبهشت 1393

مسافرت عید 93-قسمت سوم

  قایق سواری تو آبادان       اینجا هم شهربازی دزفوله     سوار چرخ و فلک     سوار ماهی گردان   اینجا هم داره پیاده میشه   اینم قطارسواری   قطار داره میره توی تونل   اینم النای قطارسوار     اینم پارک بادی     اینجا هم که داریم برمیگردیم توی ماشینه و النا که داره برای مامانش همه چیزو توضیح میده     اینم پایان مسافرت 6-7 روزه ی ما....
8 ارديبهشت 1393

مسافرت عید 93-قسمت دوم

ادامه ی سفرنامه   اینجا سازه های آبی شوشتره.خیلی قشنگ بودن و اصلآ نمیشه در مورد زیبائیش حرف زد.   توصیه میکنم اونایی که ندیدن حتمآ برن ببینن.حالا لطفآ   اینم عکسش از بالا     اینم عزیز دل مامان         اینجا هم دوباره کنار رودخونه ی دزفوله.شب کنار رودخونه کمی خنک بود. النا هم که مشغول خوابوندن کیتی بود.پتو انداخته روی کیتی که اون یه وقت سردش نباشه.   اینها هم لک لک هستن که لونه هاشونو بالای درخت درست کردن.در باغهای اطراف دزفول خیلی از اینها دیده میشد.من که تا حالا ندیده بودم.خیلی برام...
8 ارديبهشت 1393

مسافرت عید 93-قسمت اول

النا از غروب روز 2 فروردین تب کرد و حسابی بی حال شد.صبح روز سوم فروردین بردمش پیش دکتر و النا جونم برای اولین بار آمپول زد که اصلآ هم گریه نکرد.   بعد از اینکه دارو هاشو از داروخونه گرفتیم حرکت کردیم به سمت جنوب.النا هم یواش یواش حالش بهتر شد و تا 2 ساعت بعدش کاملآ  تبش قطع شد.         اینجا نزدیک بروجرده و ما برای استراحت اونجا وایسادیم و النا هم داشت توپ بازی میکرد.           بعد از ظهر رسیدیم دزفول که خاله و شوهرخاله النا اونجا بودند و ما هم رفتیم پیش اونا.به غیر از دزفول ما اهواز و آبادان و خرمشهر و شوش و شوشتر هم ر...
6 ارديبهشت 1393

4 شنبه سوری

اینم عکسای امشب النا که برای اولین بار بردمش تا مراسم چارشنبه سوری رو ببینه...       بقیه ادامه مطلب   اینم از شیطونیاش       همسایه ها درختای خشک حیاط رو آتیش زده بودن.ما هم رفتیم تا ببینیم.     اینم بقیه مراسم     ...
27 اسفند 1392

تخت کیتی

  اینم النا جونم با تخت عروسکش که باعث شد دیگه از تختش بدش نیاد و شبها توی اتاقش بخوابه.شبها میذاره کنار تختش و میگه نرده ی تخت خودش رو هم بکشم تا مثل اون بشه و خیلی راحت میخوابه.     اسباب بازیهای بالای تختش هم گفته دوباره براش وصل کنم که شکل هم بشن.   ...
26 اسفند 1392

تولد کیتی

هفته پیش برای کیتی تولد گرفتیم.اینم النا و تولد عروسک محبوبش "کیتی"         بقیه عکسها تو ادامه مطلب       اینا مهموناش بودن.هر کی بهش میگفت ما رو هم دعوت میکنی تولد کیتی؟میگفت نه فقط باید عروسکا بیان تولدش.همه مهموناش هم خودش انتخاب کرده.           بهم گفته که باید دامن تنش کنم تا بتونه برقصه.(هر وقت بهش میگم آهنگ بذارم , برقص.میگه من که دامن ندارم.)     خیلی خوشحال بود.ظهر به عشق تولد خوابید و وقتی بیدار شد با هم در و دیوار رو تزئین کردیم.بعد حاضرش کردم.حسابی هم میرقصید.ا...
12 اسفند 1392