النا جونالنا جون، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

النا همه زندگی من

جشن تولد 4 سالگی

امسال جشن تولد النا رو خونه ی مامان جون فاطمه گرفتیم. فرداش که اومدم عکساشو نگاه کنم دیدم خیلی از عکساش خراب شدن. عکسا دیده نمیشن .خیلی ناراحت شدم. فعلن چندتایی که دارمشون میذارم تا عکسهای مهمونا رو ببینم.شاید اونا عکس خوبی داشته باشن. تم تولدش رنگین کمان بود. عکسهایی که دارم خیلی توش تمش مشخص نیست. میتونید بقیه ی عکسهاشو توی ادامه مطلب ببینید... دخترم خیلی خوشحال بود و همش میرقصید.دیگه هر رقصی که فکرشو بکنید.(فارسی-ترکی-کردی-بندری- باله- ...)   اینجا هم عزیز دلم داره هنرنمایی میکنه.     اینجا هم داره یکی از کادوهاشو باز میکنه ...
22 مرداد 1393

تولد 4 سالگی عشق مامان

  17 مرداد تولد النا جونم بود.من هم به مناسبت تولدش این وبلاگ رو بهش هدیه دادم.یه کادوی مجازی تو یه دنیای مجازی. از این به بعد وبلاگ النا جونمو تو این آدرس آپدیت میکنم.                                                                        &...
19 مرداد 1393

متناسب با این روزها

این روزهای ماه رمضون النا هم حال خیلی جالبی داره.   یکسره از من میپرسه که" برای چی روزه میگیرن؟" بعد میپرسه که" من چرا روزه نیستم؟"     برید ادامه ی مطلب   بهش میگم "شما هم وقتی 9 سالت بشه میتونی روزه بگیری.الان میتونی روزه ی کله گنجشکی بگیری"   موقع افطار دوست داره که با ما افطار کنه.فقط هم یه لیوان شیر میخوره.اگر سوپی چیزی ام درست کرده باشم یه کم میخوره.دیگه بقیه ی چیزا رو دوست نداره. موقع نماز هم که زود جانماز و چادرشو میاره تا نمازشو بخونه. این عکسا هم مربوط به چیزائیکه گفتم. ...
30 تير 1393

عکسهای جامانده ی النا جونم

اینا یه سری دیگه از عکسهای الناست که اونا هم مال ماه پیشه که جا مونده بودن,الان میذارمشون.   اینجا النا دو تا گیلاس رو انداخته بود روی گوشش به عنوان گوشواره     بقیه عکسها توی ادامه ی مطلبه النا یه چند وقتیه که دستهاشو اینجوری میذاره توی دهنش و یه صدایی هم درمیاره , میگه دارم سوت میزنم.من که بلد نیستم سوت بزنم نمیدونم از کی یاد گرفته.     دوباره دخترم مشغول خانه داریه.یه روز داشتم هویجها رو پوست میکندم و خورد میکردم که پوست کن رو از من گرفت و اونم مشغول شد.انقدر تلاش کرد تا بالاخره موفق شد.     اینجا هم کتاباشو به صورت دایره چیده بود و میگفت اومدن شه...
25 تير 1393

لابلای امتحانهای مامانی

این عکسای النا رو لابلای امتحانام ازش گرفتم.   خودم که کوچیک بودم عموم یه دونه از اینا( البته مال من الاغ بود )بهم هدیه داده بود.بهش میگفتم الاغ جون.عاشقش بودم.هم من و هم کل بچه های فامیل.از وقتی هم که النا به دنیا اومد دوست داشتم براش یه دونه از اینا بگیرم.ولی از قیافه ی هیچکدوم خوشم نمیومد تا اینکه این فیله رو دیدم و براش گرفتم.البته 2 سال پیش.البته این عکس 2-3 هفته پیشه...             اینم یکی دیگه از عکسای دوره ی امتحان.النا خانوم داره معلم بازی میکنه و با اون شیرازه هه داره به دانش آموزاش درس میده.تا من میخواستم درس بخونم این کارو میکرد.   ...
19 تير 1393

غیبت

سلام خدمت همه ی دوستای خوبم.   بعد از یک ماه غیبت به خاطر امتحانای مامانی دوباره برگشتیم با دست پر. در ضمن ماه رمضان رو هم به همه ی دوستان تبریک میگم و التماس دعا دارم ازشون.   این عکسهای النا مال قبل از امتحانای منه.ولی خب وقت نکرده بودم بذارمشون تو وبلاگش. مادربزرگ النا داشت میرفت مشهد و ما رفته بودیم برسونیمشون ایستگاه قطار.     لطفآ برید ادامه مطلب       ساعت 12 شب بلیط داشتن.ما از ساعت 11-11 و نیم رفتیم راه آهن و النا که خیلی ذوق میکرد که قطارا رو میبینه فقط اونجاها رو میگشت و اصلآ نمیومد بشینه.       گلی که دستشه رو آورد...
17 تير 1393

دوچرخه

5 شنبه برای النا جونم دوچرخه خریدیم.این اولین دوچرخه ایه که براش گرفتیم.اینم عکساش     بقیه شونو گذاشتم ادامه مطلب       از اون روز روزی یکی دوبار سوارش میشه.     من که خودم عاشق بوقش شدم.شکل گله. خیلی دوسش داره. ما هم تورو دوست داریم عزیزم. مبارکت باشه عشقم. ...
19 خرداد 1393

خلاقیت

این قطارو النا با صندلی ها ی خونه ی مامان جونش درست کرده و به من هم گفته که بشینم صندلی جلو.               هر کاری که من میکردم اونم میکرد.هر سمتی که من میرفتم اونم میرفت و خودشو دائم تکون میداد یعنی قطار در حال حرکته.(نمیدونم منظورمو رسوندم یا نه؟) و من دیدم که چقدر دقتش زیاده عروسکم. یه روز دیگه هم صندلی میز کامپیوتر رو از یکی از اتاقهای مامان جون آورده اتاق دیگش و گذاشتتش جلوی تخت مامان جون و میگه من دارم رانندگی میکنم.   اینم فرمونشه   قربونت برم عزیزم. ...
16 خرداد 1393