النا جونالنا جون، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه سن داره

النا همه زندگی من

خانه داری

یکی دیگه از سری کتابهای خاله بازی که اسمش "دینا خانه دار میشود" هست رو چند روز پیش به النا دادم.اینم کارهاش که طبق کتابش انجام میده.     برید ادامه مطلب:     مشغول پاک کردن شیشه است:       اینم عکس کتابش   اینجا هم که کل وسایلشو دور خودش چیده و داره به کتابش نگاه میکنه که ببینه چیکار کنه؟     اینجا داره لباس عروسکشو اتو میکنه     اینجا هم به کیتی میگفت که بشین تا برات چایی درست کنم.(جالبه خودش اصلآ چایی نمیخوره, میگه ضرر داره , اونوقت یه سره به کیتی چایی میده)     &nbs...
14 بهمن 1392

خرسی های دوست داشتنی

سلام.بعد از 2 هفته غیبت به خاطر امتحانهای مامانی برگشتیم با کلی خبر و عکس از النا جونی.   این دو عروسک خرسی رو النا خیلی دوست داره.بزرگه رو خاله فرشته برای تولد 1 سالگیش بهش داده و کوچیکه رو سهیل و سما برای تولد 2 سالگیش بهش هدیه دادن. چند روز پیش وقتی این ژستو گرفته بود ازم خواست که ازشون عکس بندازم.گفت مامانی بیا از ما عکس بنداز.               ...
13 بهمن 1392

دختر نــــــــــــازم

یکشنبه میخواستیم بریم خونه مامان جون النا.موهای النا رو خیلی وقت بود که اینجوری نبسته بودم.حاضرش که کردم ازش عکس انداختم.اینم عکساش:           اینم که ببعیشه که داره باهاش بازی میکنه.         قربون اون ژستهات        فدای اون ژست مظلومانه ات بشم من.   ...
25 دی 1392

علاقه مندی های النا جونم

النا نقاشی با آبرنگ رو خیلی دوست داره.ولی من به خاطر کثیف کاریش خیلی نمیدم بهش.اینم دختر نازم که دیروز که از حموم اومد , آبرنگشو بهش دادم تا هنرنمایی کنه.   بقیه در ادامه مطلب     برای اینکه روی فرش چیزی نریزه زیرش یه تیکه سفره کاغذی انداختم که آب هم پس نمیده.   در ضمن این آبرنگ رو خاله هدیه بهش داده.                         ...
23 دی 1392

یکی یدونه مامانی

دیروز با النا و باباش رفتیم نمایشگاه بازی و سرگرمی کودک و نوجوان که تو بوستان گفتگو بود.چون روز آخرش بود خیلی شلوغ بود ولی بد نبود.     برای دیدن بقیه عکسها برید ادامه مطلب     3طبقه بود.تو طبقه بالا یه سری از این عمو ها و خاله ها برنامه اجرا میکردن ولی خب چون خیلی شلوغ بود النا رفت روی شونه باباش تا بتونه از اون بالا یه چیزهائی ببینه.اینجا همونجاست:     اینجا هم که داره با تعجب به جائی نگاه میکنه دست باباشو گرفته و من هرچی صداش میکنم به دوربین نگاه نمیکنه.همه جا رو خیلی قشنگ تزئین کرده بودند.اینجا که النا وایساده پر از بادکنک بود.   اینا عروسکهای مثلستانه که...
21 دی 1392

خمیر بازی

النا اینجا داره با خمیر بازی جدیدش بازی میکنه.داره خرگوش درست میکنه.   به منم میگه مامان و باباشو درست کنم. همین که خمیر رو گرفت همه رنگهاشو قاطی هم کرد و یه رنگ تقریبآ بنفشی به دست اومد.   لباتو قربون که باهاشون اونجوری تمرکز کردی. ...
19 دی 1392

مهمونی

جمعه هفته پیش میخواستیم بریم خونه عمه النا که تازه خونه خریده و ما میخواستیم بریم دیدن خونش. اینجا هم داشتم خونه مامان جون فاطمه آماده اش میکردم.خاله فرشته هم موهای النا رو اینجوری بافته.     توضیحش تو ادامه مطلبه براش یه آهنگ گذاشته که النا نگاه کنه و تکون نخوره تا اون بتونه کارشو بکنه.         اینم عکسش از پشت سر   البته بگم که تا آخر شب چیزی ازش باقی نموند. اون لباسهایی هم که تو عکس مشخصه لباسای الناست. ...
17 دی 1392

دامپزشک بازی

3-4 روز پیش برای النا یه سری کتابهای جدید خریدم به اسم خاله بازی.که هر سری به خاطر یه کار خوب بهش جایزه بدم.   اولین کتابی که بهش دادم کتاب "پوری دامپزشک میشود" هست. از اون روز النا هم دامپزشک شده و یه سره داره این بازی رو میکنه.اینم عکساش: تمام عروسک هاش(حیوون ها) رو میچینه روی تختش و یه صندلی هم گذاشته که بیماراش رو روی اون معاینه میکنه. و توی کالسکه اش هم وسایل پزشکیش رو گذاشته.البته بهم گفته یه دونه از چرخ هایی که مخصوص بیمارستان هاست(عکسش توی کتابش هست) هم براش بگیرم.     اینم وسایل پزشکی داخل چرخش   اینجا هم که داره به کیتیش آمپول میزنه.   این...
17 دی 1392

موهای النا جـــــــــــونم

اینجا میخواستیم بریم خونه مامان جون النا که من گل سر بنفش آوردم بزنم به موهای النا.النا جونم گفت من که لباسم آبیه باید گل سر آبی هم بزنی به موهام.اینم النا با گل سر آبیش:       چندتائیش هم تو ادامه مطلبه البته من گل سر آبی و سفید زدم به سرش.(گل سرش شیری رنگه که تو عکس انگار زرده)       فقط داشت حرف میزد.بهش گفتم یه دقیقه به ساعت نگاه کن تا من عکستو بندازم.اینجا هم به حرفم گوش کرده.ولی زیر چشمی به من نگا میکنه. ...
17 دی 1392

پارک

دیروز با النا و مامان جونش رفتیم پارک نزدیک خونه مامان جون.هوا آفتابی بود ولی یه کم خنک بود.نزدیک ساعت 1 ظهر رفتیم.هیچکس تو پارک نبود.یه یک ساعتی بازی کرد.نزدیکهای اومدنمون یه دختر بچه هم اومد که النا حسابی خوشحال شد و کلی با هم بازی کردن.اسمش هم مهرسا بود.     اینم پارک رفتن النا به روایت تصویر   .همیشه اول سرسره ,بعد الاکلنگ ,بعد از اون چرخ و فلک ,و آخر سر هم تاب بازی میکنه اینجا میخواد سوار سرسره بشه:   بقیه شون تو ادامه مطلبه اینم بالای سرسره   اینجا داره تصمیم میگیره کدوم سرسره رو سوار بشه     اینم روی سرسره       &...
15 دی 1392